کلوز آپ ، نمای نزدیک
سه روایت از خاطره عباس کیارستمی
دهه ۷۰ بود ، در دانشگاه شیراز مروری بر اثار عباس کیارستمی را گذاشته بودند ، پسر همسایه ما دانشجو بود و برای من هم بلیط گرفت فکر کنم بلیط ها ۲۰۰ تومانی بود و توانستم همه فیلمهای کیارستمی را در نوجوانی تا طعم گیلاس در چند روز ببینم ،روز آخر خود کیارستمی آمد بعد از دیدن فیلم زندگی و دیگر هیچ چند ساعت در مورد سینما حرف زد و آن حرف ها و فیلم ها عجیب برای من که آن وقت ها نوجوان بودم دریچهی تازه ای بود.
کیارستمی باز فیلم ساخت در ایران اکران نشد و من سینمایش را با هر سختی دنبال کردم.
دهه ۸۰ در اختتامیه جشنواره فیلم و عکس آسیب های اجتماعی باز کیارستمی را دیدم ، وقتی فهمید هیچ نهاد دولتی پشت برگزاری جشنواره نیست و کاملا دانشجویی است آمد.
فیلم abc آفریقا و روزی روزگاری در مراکش سیف الله صمدیان در مورد کیارستمی و اسکورسیزی را دیدیم ، و باز کیارستمی چند ساعتی در مورد سینمای ساده صحبت کرد و باز انگار دریچه تازه ای از سینما بروی ما گشوده شد.
کیارستمی را با فیلمهایش دنبال می کردم ، آخرین بار در دهه ۹۰ در خانه هنرمندان و در هنگام دیدن آثار نقاشی دیدمش، یک عصر خلوت ، او هم آمده بود نقاشی ها را ببیند ، ذوق زده شدم از دیدنش ، با شرمی عجیب نزدیک شدم ،سلام کردم و هنوز برق نگاهش از پشت عینک تیره و صدایش که ساده و صمیمی بود در خاطرم مانده ، نقاشی ها را با او دیدم و حرف زدیم ، دلم میخواست این قدم زدن و حرف زدن تا ابد ادامه داشت.
حرف های آن روزش مرا متوجه جنس دیگری از هنر کرد که تا آن روز نیاموخته بودم.
و بهترین خاطره آن روزهایم شد دیدن عباس کیارستمی .
حالا عباس کیارستمی دیگر در میان ما نیست اما چه خوب آثارش هست ، صدایش هست ، دیشب پس از سالها کلوز آپ را دیدم ، یاد تمام لحظات خوشی افتادم که سینمای او برایمان خلق کرد.
واپسین سکانس کلوز آپ ، شاید ناب ترین جلوه ای از تصویر است که می توان دید ، با همان فرم و رنگ و اتمسفری که آن سالها داشت همراه با شاعرانگی بی بدیلی که از دل عادی ترین اتفاقات روزمره به شکلی باورنکردنی ظهور می کرد.
یادت همیشه سبز آقای کیارستمی، شاعر تصویرها